هرچه هستی باش

با توام ای لنگر تسکین !

ای تکانهای دل

ای آرامش ساحل

با توام

ای نور

ای منشور

ای تمام طیفهای آفتابی

ای کبود ارغوانی

ای بنفشابی

با توام

ای شور

ای دلشوره ی شیرین

با توام ای شادی غمگین

با توام

ای غم ، غم مبهم

ای نمیدانم هر چه هستی باش

اما کاش ، نه ، جز اینم آرزویی نیست

هر چه هستی باش . . . اما باش !

اولین دلتنگی ام !!!

من نمی دانم چیست
که چنین زار و پریشان شده ام

و چرا ؟؟مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد ؟؟؟
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

من نمی دانم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ؟؟و مرا می شکند ، می سوزد

و مرا زود به هم می ریزد .
راستی !....

نگرانی من از بابت چیست ؟؟؟
و چرا اینهمه رفتار ترا می پایم

و چرا اینهمه دلواپس... چشمان توام؟؟؟؟
ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟؟؟

نکند باز من عاشق شده ام؟